شكايت از خدا...

با سلام

 

اين مطلب رو چند وقت پيش جايي نوشتم و آلان بخاطر اتفاق ديروز باز به نوعي دوباره عنوانش ميكنم

 

 

 

خسته ام... خسته ..اينقدر خسته
كه حتي هزاران ساعت خواب هم خستگي از اين تن رنجورم نمي زدايد
پا را ديگر ياراي رفتن نيست
نفسهاي پر شماره ام هم ديگر ياراي امداد اين تن نيست
ديگر دمي كه ممد حيات و بازدمي كه مفرح ذاتم باشد از اين دل گرفته بيرون نمي آيد
چه زيبا گفته اي سعديا كه دگر عضوها را قراري نيست اگر عضوي بدرد آيد
انگار دل شكسته و غم گرفته ام امان از بقيه عضوهايم گرفته
ديگر عضوي نميبينم كه فرمانبردارم باشد
اي تن ميدانم كه راه بسيار پيموده اي
اين دم آخر ديگر مرا وامگذار كه مقصد نزديك است
لختي ديگر تاب آوري رسيده ايم
اما تن را ياراي ياري رساندن نيست و جوابم كرد
مرا بحال خواد واگذار و خود رو كه خود روح كبريايي
با زحمت بسيار از تن جدا كردم خود را
اي تن بي نواي من سالهاي بسيار آزردمت
بجز مرارت بسيار دريغ از لختي آسايش از سوي من
كنون تا ابد در خواب شو فارغ از بيم بيدار باش هاي شبانه
فارغ و سبكبال از كالبد تن بال پرواز ميگشايم
شمارگان آسماني كه پيمودم مرا ياد نيست
در غايت به عرش كبريايي رسيدم
تو را چه حاجت است اي روح.....؟
تو را كه هنوز عمر بدنيا است
از چه رو به عرش كبريايي در آمده اي؟
دربان را گويم مرا شكايتي است از خدا نامي
نميدانم در زمين او را اينسان خطاب گويند
گفت و شنود بسيار با اين و ديگر دربانان مرا حاصلي نيست
لاجرم گويم در اين عرش كبريايي دون پايه گاني چون شما را اميري نيست
او را خطاب گوييد شايد در خلاصي از شما مرا ياري دهد
با زحمت بسيار ورود به عرش كبريايي مرا حاصل گشت
فرشتگان بسيار از هر دون و پايه اي گرد خويشتن بديم
هر كدام مرا سوالي نمود كه از چه رو پروردگار عالميان را بشكايت آمده اي؟
گفتم مگر جز اين است او را عادل صفت گوييد پس او را عدل و داد بسيار بايدش
ولي از عدل و دادش مرا نصيبي جز رنج و محنت نديدم
گر چه او را هر چه امر نمود اطاعت بنمودم
دانه اي گندم از موري بظلم و زور نستانده ام
مرا زحمت و آزاري نيست به خلايقش
كه گويند سفارش بيشمار نموده زين باب
سفارش بنمود خلايقش به خلق نيكو و پسنديده
به وفاي در پيمان و عهد كه هر چه زينگونه عمل نمودم بد عهدي بديدم
وفادارداري بسيار بود مرا كه زينگونه از خيانت خون بدل دارم
عهد و وفاداري بسيار نمودم كه زينگونه از بدعهدي خونين جگرم
به اختصار گويم هر چه بيشتر بود خوبي بنمودم بسيار بدي در جواب حاصلم شد
اگر مشيتي بود زين مقدرات عالمي به يك نكته از هزارانش مرا دلشاد گرداند
كه مرا نيز در شمار بندگانش جاي هستا
كه هر چه بيشتر بنظاره بنشستم كمتر نشانه اي اميدوارم بنمود
آيا بايد زياده خواه ميبودم تا مرا نعمتي از سر بندگي عطا فرمايد
اگر چنين است پس گناه خويش اذعان نمايم كه هيچ طلب ننمودم
كه تنها علتي است كه از نظاره بسيار بر اعمال خويش بر من مكشوف شد

 

شهريار. ب

 

 

 




موضوعات مرتبط: بازيهاي روزگار ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, | 9:34 AM | نویسنده : شهريار.ب |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.